فروید برای فهم مرگ و زندگی حرکتی وارونه در پیش گرفت. او به سراغ بخشهای از آگاهی بیرون افتاده زندگی میرود. بیماری، رویا، فراموشی، لغزش و اشتباهات روزمره و هر آنچه در بین سطور خوانای زندگی جا افتاده و پنهان مانده است. او با کنار نهادن اصل علیت از دو روش واگشایی و تداعی برای نور افکندن و خواندن این بخشهای نانوشته بهره میگیرد. روانکاوی آشکار میکند که در ژرفای جمله »من میاندیشم پس هستم»، « او میل میکند پس هستم» شنیده میشود. فروید با گذار از آگاهی به ناآگاهی، میل به زندگی و البته مرگ را به خودآگاهی میکشاند.
دوره با مطالعۀ دو اثر مهم فروید: تفسیر رویا 1900 و آسیب شناسی زندگی روزمره 1904 قصد دارد، دو ایدۀ اصلی فروید در این دوره را شرح دهد. اول اینکه؛ زندگی و مرگ از درون سر میزند و نه از بیرون. و دوم اینکه تنها راه فهم این دو ژرفکاوی درونی به کمک فن واگشایی ( تفسیر) است. به همین دلیل این دوره حول این محور پیش میرود و با طرح برخی مفاهیم زیربنایی به شرح روش تفسیر روانکاونه میپردازد و در نهایت قصد دارد نشان بدهد که چگونه با شکستن سد آگاهی همیشه حاضر، امر ناآگاه – قلمرو امیال سرکوب شده – به آفتاب افکنده میشود. جایی که زندگی و مرگ به واقع در آنجا رخ میدهد. روانکاوی بدین ترتیب شیوۀ تازهای برای گذار میل از آگاهی به خودآگاهی پیش رو مینهد. اگر بخواهیم سیر روایی دوره را شرح دهیم باید بگوییم: انسان مدام و فعالانه برای ناآگاهی تلاش میکند و آنچه به نام آگاهی قد علم میکند، چینهای دیگر برای پوشاندن قلمرو ناآگاه است. به تعبیری، تاریخ انسان تاریخ تلاش برای ناآگاهی ست. زیرا در پس آگاهی، قلمرویی نهفته است که آدمی تاب روبرو شدن با آن را ندارد. قلمرویی که نزاع دائمی بین میل به زندگی و میل به مرگ از طرفی و میل به خویشتن و میل به دیگری از طرف دیگری در آن جاریست. گویی که جنگ امیال پدر همه چیزهای دیگر است. مواجه با اینکه همه چیز از درون عطا میشود نه از آسمان، دشوار است خصوصا برای انسانی که راههای آسمان را بهتر از جادههای زمین میشناخته است. او آشکار میکند که «من» برای سرکوب امیال و دور نگاه داشتن آنها از آگاهی تلاش میکند و آنچه آگاهی نامیده میشود در واقع نقاشی بی جانی آویخته بر دیوار سرکوب است. حال باید این سد را شکافت اما چگونه؟ باید برای گذر از این سد سرکوب ابتدا نازکترین لایه «من» ؛ مانند رویا، بیماری، فراموشی و اشتباهات روزمره را شناسایی کرد، همان دقایقی که گویی امر ناآگاه همچون یک دیگری از زبان «من» خودش را ابراز میکند، چون زندانی که با کوبیدن مشت بر دیوار به آنسوی دیگر علامت میفرستد. سپس با رمزگشایی از این علامتها در دیوار میتوان رخنه کرد و روانکاو و روانکاونده با دنبال کردن رشتههای ریسمان تداعی به قعر تاریخ میروند. اینجا دشوارترین خودآگاهی در قالب این کلمات رخ مینماید: انسان خود زندگی خود را میسازد اما نه آنگونه که میخواهد. فروید روش واگشایی ( تفسیر) را برای رفتن به آن سوی سرکوب صورتبندی میکند. اصولی مانند جابجایی و تراکم را وضع میکند و سپس اکنون را به گذشته برده، تاریخ را میکاود و برملا میکند که سرنوشت از پیش رقم خورده اما نه در آسمان که در تاریخ زمین. تکاپوی مرگ و زندگی اکنون حاصل رخدادی از پیش است. رسیدن به این لحظه یعنی عبور از آگاهی به خودآگاهی نسبت به زندگی و مرگ.